کد مطلب:28036 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

برخورد هشیارانه امام با فتنه












980. الإرشاد:ابو سفیان به در خانه پیامبر خدا آمد، در حالی كه علی علیه السلام و عبّاس به كار [ كفْن و دفن ]پیامبرصلی الله علیه وآله مشغول بودند. پس ندا داد:

بنی هاشم! مبادا مردم در [ حقّ] شما طمع كنند

بویژه تیم بن مرّه، یا عَدی!

امر [ خلافت]، جز در میان شما و به سوی شما نیست

و جز ابو الحسن، علی، كسی شایسته آن نیست.

ای ابو الحسن! آن را هوشیارانه و محكم به دست گیر

كه تو به این كار (كه مورد طمع دیگران است )، سزاوارتری.

سپس با بلندترین صدایش ندا داد: ای بنی هاشم! ای بنی عبد مناف! آیا راضی شدید كه ابو فصیل بر شما ولایت پیدا كند.... به خدا سوگند، اگر بخواهید، مدینه را از سواره و پیاده پر خواهم كرد.

امیر مؤمنان، او را ندا داد: «ای ابو سفیان! باز گرد. به خدا سوگند، آنچه می گویی، به خاطر خدا نیست و تو هماره با اسلام و اهل آن، نیرنگ می كنی. ما مشغول [ كفْن و دفن] پیامبر خداییم و دستاورد هر كس، به گردن خود اوست و هر كس مسئول كار خویش است».[1].

981. أنساب الأشراف - به نقل از حسین، از پدرش -:ابو سفیان به نزد علی علیه السلام آمد و گفت: ای علی! با مردی از خوارترین تیره قریش، بیعت كردید! هان! به خدا سوگند، اگر بخواهی، بر ضدّ او از همه سو آتش بر افروزم و مدینه را از سواره و پیاده پر كنم.

علی علیه السلام پاسخ داد: «دیر زمانی است كه تو با خدا و پیامبرش و نیز اسلام، نیرنگ می كنی؛ ولی كارگر نمی افتد و نیرنگ تو از آن، نكاسته است».[2].

982. تاریخ الطبری - به نقل از عوانه -:چون مردم برای بیعت با ابو بكرْ اجتماع كردند، ابو سفیان آمد، در حالی كه می گفت: به خدا سوگند، غوغایی را می بینم كه جز خون، آن را فرو نمی نشانَد. ای خاندان عبد مناف! ابو بكر چه كاره شماست؟ كجایند آن دو ناتوانْ شمرده شده؟ كجایند آن دو خوارشده: علی و عبّاس؟

و افزود:ای ابو الحسن! دستت را بگشای تا با تو بیعت كنم. علی علیه السلام خودداری ورزید و ابو سفیان به شعرِ متلمّس، تمثّل جست:

و هرگز كسی این خواری را تحمّل نمی كند

مگر دو خوار شده:شُتر قبیله و میخ.

سر میخ را بر زمین می كوبند

و شتر را سر می شكنند؛ امّا كسی برایش نمی گرید.

پس، علی علیه السلام بر او بانگ زد و وی را باز داشت و گفت: به خدا سوگند، تو با این كار، جز در پی فتنه نیستی و به خدا سوگند، تو دیر زمانی است كه بدخواه اسلام هستی. ما را به خیرخواهی تو نیازی نیست.[3].

983. تاریخ الیعقوبی - پس از بیعت ابو بكر در سقیفه -:براء بن عازب، نزد بنی هاشم آمد و در زد و گفت: ای خاندان بنی هاشم! با ابو بكر، بیعت شد!

یكی از آنها گفت: مسلمانان كاری نمی كنند كه ما در آن نباشیم، در حالی كه ما به محمّدصلی الله علیه وآله نزدیك تریم. امّا عبّاس گفت: به پروردگار كعبه سوگند، كار را به انجام رساندند.

مهاجران و انصار، در [ ولایت] علی علیه السلام شك نداشتند. پس، چون از خانه بیرون آمدند، فضل بن عبّاس - كه سخنگوی قریش بود - برخاست و گفت: ای قوم قریش! خلافت، با نیرنگ، بر شما ثابت و استوار نمی شود، در حالی كه ما سزاوار آنیم و نه شما و در حالی كه سَرور ما (علی ) از شما بدان شایسته تر است.

عُتبة بن ابی لهب [ نیز] برخاست و گفت:

گمان نمی بردم كه امارت، از هاشم

و سپس از ابو الحسن، روی بگرداند؛

از نخستین انسان باایمان و باسابقه

و از داناترینِ مردم به قرآن و سنّت ها

و آخرین همراه پیامبر و كسی كه

جبرئیل، یاور او در غسل دادن و كفن نمودن پیامبر بود؛

كسی كه هر چه در آنان بود، بی شك، در او بود

و هر خوبی ای كه در او بود، در آنان نبود.

پس، علی علیه السلام به دنبال وی فرستاد و او را [ از این كار] باز داشت.[4].

984. نزهة الناظر: چون پیامبر خدا قبض روح شد، امیر مؤمنان و عمویش عبّاس و دوستداران آن دو، در خانه های انصار گرد آمدند تا هم اندیشی كنند.

ابو سفیان و زبیر، پیشی جستند و یاری خود را بر آن دو عرضه كردند و برای یاری آن دو، از جان خود مایه گذاشتند.

عبّاس گفت: ما گفته شما را شنیدیم. نه یاریخواهی مان از شما، از روی كمی عدد [ یاران] است و نه وا نهادن نظرتان، به خاطر بد گمانی؛ بلكه پِیجوی حقّیم. پس مهلت دهید تا نیك بیندیشیم.

ما، اگر راهی را درست و روا بیابیم، كار را به آن جا می كشانیم كه غوغایی چون همهمه ملخان به راه می اندازیم و دستان خود را به سوی مجد و شكوه بر می كشیم و تا آن را به چنگ نیاوریم، بر نمی بندیم و باز نمی گردیم، و اگر این راه را انتخاب نكردیم، از سر كمی تعداد و بی دست و پا بودن نیست؛ چرا كه به خدا سوگند، اگر اسلامْ زمام ترور را نبسته بود، صخره های بزرگ را چنان خُرد می كردم كه صدایشان از دوردست ترین جای ها نیز به گوش رسد.

امیر مؤمنان، دستاری را كه به گِرد پاهایش بسته بود، گشود و بر زانوان خود نشست - و او هر گاه می خواست سخن بگوید، چنین می كرد - و گفت:

«بردباری، زینت است و پروا، دین. حجّت، محمّدصلی الله علیه وآله است و راه، همان صراط [ مستقیم].

ای مردم! خدایتان بیامرزاد! امواج پر تلاطم فتنه را با سینه كشتی های رستگاری بشكافید و از دشمنی و نفرت، دوری گزینید و تاج فخر (و ناز ) از سر بر گیرید. كسی رستگار شد كه یا با پر و بال برخاست، یا تسلیم شد و خود را آسوده گذاشت.

این (پیشنهاد خلافت )، آبی گندیده و لقمه ای گلوگیر است. هر كه میوه را نارسیده چینَد، همچون كسی است كه در زمین دیگری بذر بپاشد.

به خدا سوگند، اگر سخن بگویم، دنده هایی چون دندانه های چرخ آسیاب، درگیر شوند و اگر خاموش بنشینم، می گویند فرزند ابو طالب، از مرگْ هراس دارد. هرگز! آن هم پس از این همه سوابق درخشان فداكاری و جانبازی! به خدا سوگند، اُنس علی با مرگ، بیشتر از اُنس كودك با پستان مادرش است.

من در دانشی فرو شده ام كه از شما پنهان است كه اگر آشكارش سازم، چون طناب آویخته در چاه ژرف، بر خود بلرزید». سپس برخاست.

ابو سفیان گفت: پسر ابو طالب برای چه از ما جدا شد؟ [ عباس گفت:چون ماجرای صحیفه[5] و كار منافقان را در گردنه راه تبوك می داند.[6]. [

985. العقد الفرید - به نقل از مالك بن دینار -:پیامبر خدا وفات یافت و ابو سفیان، غایب و در پی كاری بود كه پیامبر خدا به او سپرده بود. در بازگشت، مردی را در راه دید كه از مدینه می آمد. از او پرسید: محمّد در گذشت؟

گفت: آری.

گفت: چه كسی جانشینش شد؟

گفت: ابو بكر.

ابو سفیان گفت: آن دو مستضعف، علی و عبّاس، چه كردند؟

گفت: نشسته اند.

گفت: هان! به خدا سوگند، اگر زنده بمانم، آنان را بر مسند خلافت می نشانم. سپس گفت: من پیشامدی آتشناك می بینم كه جز خون، خاموشش نسازد.

چون وارد مدینه شد، در كوچه ها می چرخید و می گفت:

بنی هاشم! مبادا مردم در [ حقّ] شما طمع كنند

بویژه بنی تَیم بن مرّه و بنی عَدی!

چرا كه خلافت، جز در میان شما و به سوی شما نیست

و كسی جز ابو الحسن، علی، شایسته آن نیست.

پس، عمر به ابو بكر گفت: این [ مرد]، باز گشته و در پی شرارت است. پیامبرصلی الله علیه وآله او را [ با مال و هدیه ]به اسلام، جذب می كرد. زكاتی را كه [ در مأموریت اخیرش ]گرد آورده، از او مگیر.

ابو بكر، چنین كرد و ابو سفیان نیز راضی شد و با وی بیعت نمود.[7].

986. امام علی علیه السلام - در نامه اش به معاویه -:هنگامی كه مردم، ولایت را به ابو بكر سپردند، پدرت نزد من آمد و گفت: «تو پس از محمّد، از همه مردم به این امر، سزاوارتری و من برضدّ هر كس كه می خواهی، یاور تو ام. دستت را بگشای تا با تو بیعت كنم، كه تو پیروزمندترین دعوتگر عرب هستی».

من، آن را ناپسند داشتم؛ چون اختلاف و شكاف انداختن در میان امّت را خوش نمی داشتم، كه آنان فاصله چندانی با كفر و ارتداد نداشتند. پس اگر تو حقّ مرا، آن چنان كه پدرت می دانست، بشناسی، راهت را یافته ای، وگرنه از خداوند، بر ضدّ تو یاری می گیرم، كه او بهترین یاور است و بر او توكّل كرده، به سوی او باز می گردم.[8].









    1. الإرشاد:190/1، إعلام الوری:271/1.
    2. أنساب الأشراف:271/2، تاریخ الطبری:209/3.
    3. تاریخ الطبری:209/3، الكامل فی التاریخ:11/2.
    4. تاریخ الیعقوبی:124/2.
    5. منظور، صحیفه ای است كه مشركان مكّه نوشتند و در آن، پیمان بستند كه با بنی هاشم هیچ داد و ستد و رفت و آمدی نداشته باشند تا آنان از حمایت پیامبر دست كشند. ابو سفیان در این پیمان نامه بر ضدّ پیامبرصلی الله علیه وآله و بنی هاشم موضع گرفت. ر. ك:مناقب آل أبی طالب:60 - 57/1.
    6. نزهة الناظر:39/55، نهج البلاغة:خطبه 5، مطالب السؤول:58.
    7. العقد الفرید:271/3.
    8. المناقب، خوارزمی:254، العقد الفرید:332/3، وقعة صفّین:91.